اثیری

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

ببین چه ولوله ای به پا کرده ای توی دل بیچاره ام! دلی که همه ی عمر به خواب زمین آلوده بوده و گرفتار خاموشی واژه ها، حالا به آتشی سلام داده که از دلبری چشم هایت روی بلوغ شوریدگی هایم پاشید! من همان دم که دست هایم را گرفتی، عصای عقلم را زمین گذاشتم؛ تبسم گل و گیلاس را که از شکوفه ریز لبخندت دیدم، هوش از سر بیست و چندسا اثیری...ادامه مطلب
ما را در سایت اثیری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8asiiri2 بازدید : 7 تاريخ : جمعه 11 آبان 1397 ساعت: 1:20

من کم کم دارم به آیین پروانه ها ایمان می آورم؛ همین ها بودند که صادقانه اعتراف کردند ”عشق”، تنها سه حرف گمنام از عطر گریبان توست؛ و دور از چشم حسود زنبق ها، پیراهن گلدار به تن کردند و مستی لب هایت را، اسپند سوختند. پس بگذار باران هر چقدر دلش می خواهد سنگ تو را به سینه بزند و لکنت زبانش را لای واژه های خیس اش بخوابان اثیری...ادامه مطلب
ما را در سایت اثیری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8asiiri2 بازدید : 5 تاريخ : جمعه 11 آبان 1397 ساعت: 1:20

من هزار سال قبل از آمدن ام نذر کرده ام که تو در طالع ام متولد شوی؛ نذر کرده ام آتش به جان چشم های مردی شوم که روی همه ی ”دوستت دارم” هایم، دست بلند می کند! لحظه ای بایست شتاب این فاصله ی نامسلمان را! باور کن این نامهربانی ها هیچوقت نمی تواند مرا از شوریدگی آغوش تو، جمع کند؛ قلب من، همان روز اول زیر بار بنفشه های سر اثیری...ادامه مطلب
ما را در سایت اثیری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8asiiri2 بازدید : 8 تاريخ : جمعه 11 آبان 1397 ساعت: 1:20

برمی خیزم از خودم! از سایه ای که چند سال است برای ثانیه های سکوت بعد از نیمه شب ات، ”ام یجیب” می خواند؛ از شبحی که بین هوای دم گرفته ی دوری ات و خواب های بی تعبیر نیامدن ات، سرگردان شده. اما باید رویایی که از عطر رازقی آغوش ات به تن ام سنجاق کرده ای، سر پا نگه دارم! پس نمی گذارم تلخی طعم حرف های بی اصل و نسب، امید ج اثیری...ادامه مطلب
ما را در سایت اثیری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8asiiri2 بازدید : 8 تاريخ : جمعه 11 آبان 1397 ساعت: 1:20

کجای کاری؟! دیوانگی هایم تازه دارد رنگ هفت سالگی سر به هوایی های تو را می گیرد؛ پس بیخیال هوای مسموم روزی که گریه هایم را سکه ی یک پول کردی و غرور چشم هایم شکست؛ بیخیال معرکه ی ناعادلانه ای که برای بیقراری های چندساله ام، شانه بالا انداختی و همه انگشت به دهان شدند؛ من از دوست داشتن تو عقب نمی کشم! آخر تو که نمی دانی اثیری...ادامه مطلب
ما را در سایت اثیری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8asiiri2 بازدید : 7 تاريخ : جمعه 11 آبان 1397 ساعت: 1:20

می شود یکبار جای اینکه عاشقانه هایم را بخندی، بی تابی هایم را مرهم شوی؟ می شود جای کارت قرمزهایی که حواله ی”دوستت دارم” داده ای، برای چشم های منتظرم چراغ سبز روشن کنی؟ آخر مگر بوسه هایم چه هیزم تری به لب هایت فروخته اند که سایه شان را با تیز می زنی؟ و از آغوش رنگ پریده ام چه بدی دیده ای که پشت میله های فاصله پنهان ا اثیری...ادامه مطلب
ما را در سایت اثیری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8asiiri2 بازدید : 7 تاريخ : جمعه 11 آبان 1397 ساعت: 1:20

دلتنگم! دلتنگ لبخندهایی که برای خیره شدن هایم، دست تکان می داد؛ دلتنگ آغوشی که حیاط خلوت بی پناهی هایم شده بود. بیا خنکای دست هایت را بکش به گونه های تبدارم! که داغ نبودنت، هر روز، پلاسکوی قلبم را به آتش می کشد؛ انقدر رنج های زرد و نارنجی ام را پایکوبی نکن! باور کن ویرانه های تنم دیگر طاقت این سکسکه های مدام را ندار اثیری...ادامه مطلب
ما را در سایت اثیری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8asiiri2 بازدید : 4 تاريخ : جمعه 11 آبان 1397 ساعت: 1:20

از روزی که از آغوش تو برخاستم، تنم بوی باران های بالغ اواخر شهریور را می دهد؛ لب هایم هنوز از بوسه های یواشکی ات، مست اند؛ و هنوز حس دست های مرداد ماهی ات، برهنگی هایم را شعله ور می کند. می بینی! این رویاهای بی رحم، نشسته اند بالای سر ته مانده هایم؛ و به نفس های یک خط در میان ام، ناخنک می زنند. وقتی رفتی، باران، سند اثیری...ادامه مطلب
ما را در سایت اثیری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8asiiri2 بازدید : 5 تاريخ : جمعه 11 آبان 1397 ساعت: 1:20

من دارم برای سر پا نگه داشتن دیروزهای پرآغوش مان، خودم را به آب و آتش می زنم؛

و تو هر چه خزر در آستین داری، وصله میکنی به چشم های طوفان زده ام...

 

پی نوشت: علی! بخدا دیگر نمیتوانم بنویسم؛ این اشک ها امان نمی دهند. دیگر تحمل نبودنت را ندارم؛ برگرد ...

 

اثیری...
ما را در سایت اثیری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8asiiri2 بازدید : 5 تاريخ : جمعه 11 آبان 1397 ساعت: 1:20

من هیچوقت بلد نبودم خون به پا کنم؛بلد نبودم شهرآشوب شوم و دنیا را به آتش بکشم؛همیشه به بغض هایم اولتیماتوم داده ام که خفقان بگیرند و جیک شان در نیاید!همین است که صدای شکستن قلبم هیچگاه به گوش خیابان های حوالی خانه ات هم نرسید؛همین است که کفش هایت رحمی به بیقراری هایم نکردند و دلم زیر پای غرورت زمینگیر شد.من از پلاسکوی کابوس هایی برخاسته ام که دین و ایمان ندا اثیری...ادامه مطلب
ما را در سایت اثیری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8asiiri2 بازدید : 7 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1397 ساعت: 18:52